عاشقانه

ما عاشق نیستیم...

 

ما عاشق ، ماجراهای ساده ی عاشقانه ایم…

.

.

.



آغـــ ـوش گــَ ـرمــَم بـ ـآش…


بگــ ـذآر فــَرآمـــ ـوش کــُ ـنــَم لــَحــظـہ هــآیی رآ کــ ـہ


دَر سـَ ـرمــآی بـــیــکــَ ـســــــــــی لَرزیـــ ــدَم…

.

.

.



صدای گام های تو..


ضربان زندگی من است..


با من راه بیا..


هنوز تشنه ی زنده بودنم..

.

.

.

عزیـز کرده ی ِ شعرهایــم


خواستـم بگویـم ” بی تو  …”


نفس ِ شعر  بنـــد آمد !


من که دیگــر..


جـای ِ خود دارم …!

.

.

.

من قصه تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنم :

 

یکی بود..

 

هنوزم هست..

 

خدایا همیشه باشد …

.

.

.



 

پیامبر عاشقانه های من..


معجزه چشمان تو کافیست..


که ایمان بیاورم به رسالت عشقت..!

.

.

.



 

پیامبر عاشقانه های من..


معجزه چشمان تو کافیست..


که ایمان بیاورم به رسالت عشقت..!

.

.

.

ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ!
ﺍﻣّﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ،
ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ، ﻫﻤﻨﻔﺴﯽ ﻫﺴﺖ ؟!

.

.

.

پیامبر عاشقانه های من..


معجزه چشمان تو کافیست..


که ایمان بیاورم به رسالت عشقت..!

+نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت9:31توسط هانیه | |

 

شب های دراز را با بغض در خیابان های شهر سپری میکنم 
 
یک حرف و تنهایی دل میشکند مرا 
 
نفسم میگیرد از هوس های مردم 
 
از بوی شهوت هایشان 
 
هی بغض میکنم و خیابان ها را طی میکنم 
 
اروم از کنار عابرها میگذرم 
 
از کنار عابرهای بی تفاوت 
 
چفدر دل من سنگین میشود که قدم هایم را از روی نهایی برمیدارم 
 
وهیچکسی جز خودم صدای فریادهای درونم را نمیشنود... 
 
آه که چه سخت از زندگی کنار مردمی که حتی نسبت به خود بی تفاوتند... 
 
و چه سخت است تحمل روزهایی که تورا میگریاند وبه زانو در می اورد 
 
و پس از اندکی تامل تورا وادار به تصمیمی نو و زندگی ای جدید میسازد 
 
و از ان پس تنها یک چیز برایت مهم است ... 
 
اری زندگی .... 
 
ان هم زندگی ای که تا دیروز برای اتمامش نذر میکردی و حال برای ادامه اش....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این‌بار چاقویت را در گلویم فرو کن

 

 

 

 

تا خرخره غصه خورده باشی! هر چه هم عق می‌زنی، غم بالا می‌آوری! 

 

ولی تمام نمی‌شود که لامذهب! 

 

بالا آوردن‌های بعد زیاده روی در مستی را دیده‌ای؟ 

 

بعد چند بار که بالا می‌آوری چند تا عق می‌زنی ولی دیگر خبری نیست! معده‌ات خالی می‌شود و دیگر احساس سبکی می‌کنی. نهایت چند ساعت سردرد و رخوت، دوباره باز هم می‌شوی همان آدمِ قبلِ مستی. ولی غصه خوردن شباهتی به هیچ کدام از این‌ها ندارد! عق می‌زنی و خودت را بالا می‌آوری! عق می‌زنی و قلبت را بالا می‌آوری! عق می‌زنی و مغزت را بالا می‌آوری! عق می‌زنی و بغض‌هایت را بالا می‌آوری! عق می‌زنی و گریه‌هایت را بالا می‌آوری! بالا می‌آوری و بالا می‌آوری ولی باز هم پُری!  سنگین راه می‌روی! راه می‌روی و راه می‌روی و به هیچ کجا نمی‌رسی. اصلن یادت می‌رود کجا می‌روی؟ از کجا آمده بودی؟ فکرمی‌کنی عادی است. این هم یکی از نقش‌هایت است  که باید بازی کنی! آن‌قدر تویِ نقشت فرو رفته‌ای که انگار پذیرفته‌ای توی بازی گیر افتاده‌ای! این هم یک جورش است! این هم یک صحنه‌ی تازه است! تکراری نیست. هیچ روزِ غمگینی شباهتی به روزهای غمگین سپری شده‌ی گذشته ندارد! این‌بار دیگر دست و پا هم نمی‌زنی تا خرخره تویِ تنهایی فرو رفته‌ای! سرت را یک کمی پایین‌تر بگیری، کارت تمام است. مقاومتی نمی‌کنی ولی انگار کسی به زور گردنت را گرفته و بیرون نگه داشته تا نفس بکشی! چقدر دلت می‌خواهد رمقی داشته باشی، دستش را بگیری و بشکنی و خودت را خلاص کنی! دلت می‌خواهد زمستان برگردد! همان روزهایِ سرد طاقت فرسایی که شعله‌ی کم سوی امید گرمت می‌کرد. هیچ چیزی را نمی‌توانی عوض کنی بعد سال‌ها زمزمه کردن شعر فروغ، تازه معنی‌اش را درک می‌کنی« و ناتوانی این دست‌های سیمانی» دلت هیچ‌چیز و هیچ کس را نمی‌خواهد! نخواستن فعلی نیست که تازه به فکر صرف کردنش افتاده باشی! ولی این بار  ناخودآگاه درک فوق‌العاده ای از آن داری. بی‌شک زندگی‌ات روی هواست. ناخودآگاه به جمله‌ی قبلی می‌خندی! کدام زندگی؟

 

غر نزنید! این‌جا بی‌شک بهار نیست. حال و هوایِ این خانه دل‌گیر است. هر کس به هوایِ بوی عید و کلی حرف‌های خوب و عیدی آمده بود، راستِ شکمش را بگیرد و برود. نه حوصله‌ی دل‌داری دارم نه ظرفیتِ نصیحت! وقتی که دیگر نه دلی مانده است و نه طاقتی! آمدم فقط به روز کنم تا هیچ‌وقت این روزهایم را فراموش نکنم تا به قول حسین منزوی، بعد هزار بار به پوچی رسیدن دوباره فلک با هزار شعبده، فریبم ندهد.

 

دوستان نزدیک و دورم، آنهایی که به من دسترسی دارید لطفن زنگ و اس ام اس نزنید که چه شده؟ هیچ اتفاق تازه‌ای جالب‌تر و حماقت‌بار تر از آن‌چه در زندگی همه‌ی شماها هم اتفاق افتاده و می‌افتد، نیفتاده است! فقط باورِ من تمام شده است!  دیگر موجود نیست! هنوز هم هستد کسانی که بساط این‌گونه اقلام در دکان‌شان پهن است. خواستید به آن‌جاها سری بزنید.

 

نمی‌دانم چند شنبه است ولی بی‌گمان جمعه نیست، چون سرکار هستم. از این پس این‌جا زمانِ معینی برای به روز شدن ندارد.

 

 

 

 

 

 

 

خنجری در پشتم

 

خنجری در قلبم

 

این‌بار

 

چاقویت را در گلویم فرو کن!

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

گاهی که خیلی غمگین میشوم


گریه نمیکنم

فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم

و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم

و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم

و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید

و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم

و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !

گاهی که خیلی غمگین میشوم

خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی

و خود را در آغوشِ خود رها میکنم

دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم

و فراموش نشده ام

نمرده ام !

گاهی که خیلی غمگین میشوم

مدتها خود را در آینه مینگرم !

امشب از آن گاهی هاست …
 

 

 

 

 

 

بهت نمیگم که دوست دارم ولی قسم میخورم

 

بهت نمیگم ولی هرچی که بخای بهت میدم چون همه چیزم تویی

 

نمیخام خابتو ببینم چون تو خوش تراز خوابی

 

اگه یه روز چشمات پرازاشک شد و دنبال یه شونه میگشتی گریه کنی

 

صدام کن بهت قول نمیدم ارامت کنم اماپا ب پات گریه میکنم

 

اگه دنبال مجسمه سکوت میگشتی صدام کن قول میدم سکوت کنم

 

اگه دنبال خرابه میگشتی تانفرتتو توش خالی کنی صدام کن چون قلبم تنهاست

 

اگه یه روزی خاستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما به پات میشینم تا   برگردی

 

اگه یه روزی خاستی بمیری قول نمیدم جلوتوبگیرم امااینو بدون من قبل تو میمیرم

 

 

 

 

 

جمله ها غمگین گریه اور

  آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
:::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
  :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
 :::::::::::::جمله های غمگین::::::::::::::::
    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
    تو … هیچ کجا نیستی…
 

بقیه جملات غمگین را در ادام مطلب بخوانید . .

 

 

 

 

 

 

 

فروغ چه زیبا میگفت :

اگر یاد کسی هستیم این هنـر اوست ، نه هنـر ما ...!

چقـدر زیبـاست کسـی را دوسـ♥ــت بـداریـم

نـه برای نیــاز ...

نـه از روی اجبــار ...

و نـه از روی تنهایـی ...

فقـط بـرای اینـکه ارزشـش را دارد ♥

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت8:53توسط هانیه | |

اولا خوب بودی بامن ولی حالا بدشدی          

                                                             ببینم رفتی کجا بدشدنو بلد شدی

اولا چشمه بودی زلال ومهربون وپاک

 

                                                           جلوی عاشقیمون اما حالا یه سدشدی

بیاکارنامتو از دست نگاه من بگیر

                                                           نه بذار قبلش خودم بگم که رد شدی

+نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت8:38توسط هانیه | |

فروردین

- خانم ساعت چنده؟

- حدود نه

- من میرسونمتون

 

اردیبهشت

- یه حس جدید دارم

- چی؟

- نمیدونم

 

خرداد

- عزیزم دوست دارم

- قسم بخور

 

تیر

- همیشه کنارتم

- قول میدی؟

- ...

 

مرداد

- بگو

- بله !

 

شهریور

- ساعت چنده؟

- حدود نه

- خودت برو

 

مهر

- یه حس جدید دارم

- چی؟

- ...

 

آبان

- میشه ساکت بشی؟

- ...

 

آذر

- بگو

- هیچی ...

 

دی

- ...

- با توام !

 

بهمن

- راحتم بزار

- ...

 

اسفند

- خداحافظ

- به درک ...

 

+نوشته شده در یک شنبه 29 تير 1393برچسب:,ساعت11:15توسط هانیه | |

 

54490874598458762470

 

 

و رویای ما به حقیقت پیوست ، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد…
به تو رسیدم در اوج آسمان عشق ، این بود قصه ی من و تو و سرنوشت….
تو آمدی و دنیا مال من شد ، همه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد
تو آمدی و عشق آمد و پیوند ما در کتاب عشق ثبت شد….
باور نداشتم مال من شده ای ، لحظه ای به خودم آمدم و دیدم همه زندگی ام شده ای
عشق معجزه نیست ، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است
به پاکی عشق ، به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم که به همه ثابت کنیم معنای عشق واقعی را….
تو همانی که من میخواستم ، مثل تو کسی در دنیا نیست برایم ، مثل تو هیچگاه نیامد و نمی آید و نخواهد آمد ، تو اولین و آخرینی برایم….
و با عشق پرواز میکنیم ، میرویم به جایی که تنها آرامش باشد در بینمان، تا در یک سکوت عاشقانه و در اوج آرامش بدون هیچ غمی در آغوشت آرام بگیرم !
اینبار سکوت زیباست، چون درونش یک عالمه حرفهاست ، حرفهایی در دلهای من و تو ، که هم تو میدانی راز دلم را و هم من میدانم راز درونت را…
و من ثابت کردم عشق هست ، تو همیشه هستی ، و روزی میرسد که ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد….
و من و تو همسفران عشقیم تا ابد ، این احساسم همیشه در قلبت بماند….

 

+نوشته شده در یک شنبه 29 تير 1393برچسب:,ساعت11:14توسط هانیه | |